ادامه خاطره های عشق منو بابا محمدحسین...قسمت دوم
سلام نفس مامان...
امروز میخوام برات از خاطراتون بگم...
مایه سال تو عقد بودم..شش ماه اول رو فقط به گشت وگذار و خوش گذرونی مشغول بودیم...خیلی باحال
بود...
دوتایی باهم همه جارو گشتیم....جات خالی مهدیار....
اما شش ماه دوم رو تصمیم گرفتیم دنبال خونه بگردیم...اولش میخواستیم خونه رهن کنیمو واما بعد تصمیم
گرفتیم یه خونه ای هرچه قدرکوچولو...مهم نیست اما بخریم که برای خودمون باشه...
بابامحمدحسین یه مقدار پول داشت منم همینطور به اضافه ی وام ازدواجمون،که همه رو از اول گذاشته
بودیم بانک تونستیم یه وام برداریم...کارمون از عصر تا آخرشب شده بود ازین بنگاه به اون بنگاه...تموم
محلاتی که فکرمیکردیم با پولمون میتونیم خونه به خریمو گشتیم...بعد از دو سه ماه گشتن بلاخره تو محرم
یه خونه ای که بشه توش زندگی کردو پیداکردیم..یه خونه ی یه خواب 60 متری،دونبش..صفر..خونه ی
خوش نقشه ی قشنگیه..فقط طبقه ی چهارمه وآسانسور نداره...ماهم میگفتیم مهم نیس...ماجوونیم!
یه خوابم باشه اشکال نداره ..دونفر آدمو بسه...
بعد از خریدنش..تصمیم گرفتیم رنگش کنیم...کاغذ دیواری بزنیم...خودمون دوتایی رفتیم رنگ خریدیمو
همه ی خونه رو رنگ زدیم..از در و دیوارو پنجره ونرده راه پله ها بگیر ولا غیر....
خیلی خوشگل شد مامانی...بعد از تموم شدن نقاشی واسه اتاق خواب کمد دیواری سفارش دادیم به رنگ
بنفش...آخه اتاق خوابو بنفش زدیم..وآی خیلی نازه...
بعد از نصب کمد دیواری...تمیز کاری کردیم...وای یه تمیز کاریه حسابی(البته ناگفته نمونه که این تمیزکاریا
چند بار انجام شدو آخرین بارش عمه اکرم وعمه فاطمه اومدن کمک وحسابی زحمت کشیدن...
دستشون درد نکنه.)..
....بعدم رفتیم واسه خریدن
جهیزیه....مامان جون همه ی اینکارو رو تنهایی انجام دادیم...گاهی اوقات از خستگی وسختی کارها
گریه میکردیم
...3ماه همه ی اینکارا طول کشید...
تا اینکه عید نوروز شد...بعد خونواده ها تصمیم گرفتن...تو همون ایام عید ما بریم سرخونه زندگیمون...
اینم یه عکس که 11روز بعد از عقدمون یعنی 11فروردین 90 منو بابامحمدحسین باهم گرفتیم...