ادامه خاطره های عشق منو بابا محمدحسین...قسمت دوم
سلام نفس مامان... امروز میخوام برات از خاطراتون بگم... مایه سال تو عقد بودم..شش ماه اول رو فقط به گشت وگذار و خوش گذرونی مشغول بودیم...خیلی باحال بود... دوتایی باهم همه جارو گشتیم....جات خالی مهدیار. ... اما شش ماه دوم رو تصمیم گرفتیم دنبال خونه بگردیم...اولش میخواستیم خونه رهن کنیمو واما بعد تصمیم گرفتیم یه خونه ای هرچه قدرکوچولو...مهم نیست اما بخریم که برای خودمون باشه... بابامحمدحسین یه مقدار پول داشت منم همینطور به اضافه ی وام ازدواجمون،که همه رو از اول گذاشته بودیم بانک تونستیم یه وام برداریم...کارمون از عصر تا...