خاطره ی عشق منو محمدحسین...قسمت اول
سلام عزیز دل مامان...
بهت قول داده بودم بیام برات از همون اولش بنویسم...حالا اومدم تا به قولم عمل کنم....
3سال پیش..چه زود گذشت...3سال...3سال پیش مثه اینروزا چه استرس وهیجانی
داشتم...آخه قرار بود با،بابا محمدحسینت ازدواج کنم...یه ازدواج سرشار از عشق وعلاقه ی دوطرفه...از
اون ازدواجا که نمونش تو فیلماستو سخت بهم میرسن....ازون بهم رسیدنایی که با اشک ودلتنگیه زیاد
همراهه....اما هر چی که بود بلاخره تموم شدو یه پسرخاله دخترخاله ی عاشق که منو پدرت باشیم بلاخره بهم
رسیدیم...
1389/12/2٩ قشنگترین روز زندگیم بود..البته ازوقتی که فهمیدم بابامحمدحسین دوسم داره
روزهای قشنگ زندگیم شروع شد،آخه من فکر میکردم عشقم یه طرفست و..
.ولی 29 اسفند خیلی خاص بود ...
روزی بود که میخواستیم باهم عقد کنیم..لحظه ایه که بهش بله گفتم باور نکردنی بود...اون لحظه روهیچوقت یادم
نمیره...کنار عشقم..نفسم..تموم زنگیم،تو حرم امام رضا نشسته بودم..منو بابامحمدحسین باهم زیر قرآن
رو گرفته بودیم..اونقد دستامون میلرزید که این لرزش از روی قرآن کاملن پیدابود...من همون بار اول بله گفتم..
آخه دیگه طاقت نداشتم ...دوست داشتم زودتر بشم مال عشقم...دوست داشتم محمدحسین عزیزم زودتر
بشه مال خود خودم....
من بله گفتمو...دیگه پر بودم از عشقو شادی...برق عشق رو تو چشای هردو مون میشد دید...
چقدر اونروز باهم رقصیدیم...محمد حسینی که هیجا تاحالا نرقصیده بود..حالا دست تو دست من...ساعتها
رقصیدیمو...هیچی حالیمون نبود...
شبش تا صبح بیرون بودیم...طبق قرارقبلی دوتایی باهم رفتیم طرقبه،
پاتوق همیشگیمون..آب انارخوردیم...بعد تو راه برگشت نفسم واسم یه شاخه گل رزصورتی خیلی ناز خرید
وبایه دنیا عشق تو چشام نگاه کردو بهم گفت ...دوست دارم..
خیلی حس های قشنگی بود..یعنی هست
چون هر وقت به اون لحظه ها فکرمیکنم همون طور هیجانی میشم وپر میشم از احساسات قشنگو پاک...
آره کوچولوی دوست داشتنیمون نخواستم برات حرفای تکراری بنویسم که اول سال نو91 کجا روفتیمو چیکارا
کردیم...خواستم برات از قبلش بنویسم...ازخودم از بابامحمدحسینت...ازینکه بدونی ماچقدر همدیگرو
دوست داریم وچقدر عاشق توهستیم...تویی که از مایی ...
اگه بخوام از تموم خاطراتمون برات بگم شاید خسته شی،شایدم هیجان زده...خیلی دوست دارم تو هم
وقتی بزرگ شدی وخواستی مستقل شی واز پیشمون بری دنبال زندگیت،واقعن نیمه ی گمشده ت روپیدا کنی،
همونی که قراره عاشقت باشه...همونی که قراره عاشقش باشی...چون اگه درست انتخاب کنی
اونوقته که میفهمی عشق،زندگی،همسر،دوست،همراز،و....یعنی چی...
اونوقته که حاظری جونتم براش بدی...عشق خیلی قشنگه اگه پاک باشه...پاک بودنش رو خودت باید بفهم یعنی چی...
هروقت تونستی خودتو کامل بشناسی اونوقت میتونی پاکی عشق روهم
درک کنی یعنی چی
خیلی دوست داریم....مهدیار نازمون....
اینم یه عکس هنری از دستای منو بابامحمدحسین در 11فروردین 90