مهدیار منمهدیار من، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

مهديار،عشق ابدي من

خاطره ی عشق منو محمدحسین...قسمت اول

1393/1/25 17:23
نویسنده : مامانى
786 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان...

 

بهت قول داده بودم بیام برات از همون اولش بنویسم...حالا اومدم تا به قولم عمل کنم....

 

3سال پیش..چه زود گذشت...3سالقلب...3سال پیش مثه اینروزا چه استرس وهیجانی

 

 داشتم...آخه قرار بود با،بابا محمدحسینت ازدواج کنم...یه ازدواج سرشار از عشق وعلاقه ی دوطرفه...قلباز

 

 اون ازدواجا که نمونش تو فیلماستو سخت بهم میرسن....ازون بهم رسیدنایی که با اشک ودلتنگیه زیاد

 

همراهه....گریهاما هر چی که بود بلاخره تموم شدو یه پسرخاله دخترخاله ی عاشق niniweblog.com که منو پدرت باشیم بلاخره بهم

 

رسیدیم...

 

niniweblog.com

 

1389/12/2٩ قشنگترین روز زندگیم بود..البته ازوقتی که فهمیدم بابامحمدحسین دوسم داره

niniweblog.com

روزهای قشنگ زندگیم شروع شد،آخه من فکر میکردم عشقم یه طرفست و..

niniweblog.com

.ولی 29 اسفند خیلی خاص بود ...

 

روزی بود که میخواستیم باهم عقد کنیم..لحظه ایه که بهش بله گفتم باور نکردنی بود...اون لحظه روهیچوقت یادم

 

 نمیره...کنار عشقم..نفسم..تموم زنگیم،تو حرم امام رضا نشسته بودم..منو بابامحمدحسین باهم زیر قرآن

 

 رو گرفته بودیم..اونقد دستامون میلرزید که این لرزش از روی قرآن کاملن پیدابود...من همون بار اول بله گفتم..تعجب

 

 آخه دیگه طاقت نداشتم ...دوست داشتم زودتر بشم مال عشقم...دوست داشتم محمدحسین عزیزم زودتر

 

بشه مال خود خودم....بغل

 

من بله گفتمو...دیگه پر بودم از عشقو شادی...برق عشق رو تو چشای هردو مون میشد دید...

 niniweblog.com

 چقدر اونروز باهم رقصیدیم...محمد حسینی که هیجا تاحالا نرقصیده بود..حالا دست تو دست من...ساعتها

 

 رقصیدیمو...هیچی حالیمون نبود...

 ابتسامات هبال ابتسامات وفرفشه سمايلات استعباط

 شبش تا صبح بیرون بودیم...طبق قرارقبلی دوتایی باهم رفتیم طرقبه،

 

 پاتوق همیشگیمون..آب انارخوردیم...بعد تو راه برگشت نفسم واسم یه شاخه گل رزصورتی خیلی ناز خرید

 niniweblog.com

 وبایه دنیا عشق تو چشام نگاه کردو بهم گفت ...دوست دارم..

 

niniweblog.com

 

 

خیلی حس های قشنگی بود..یعنی هست

 

 چون هر وقت به اون لحظه ها فکرمیکنم همون طور هیجانی میشم وپر میشم از احساسات قشنگو پاک...

 niniweblog.com

 آره کوچولوی دوست داشتنیمون نخواستم برات حرفای تکراری بنویسم که اول سال نو91 کجا روفتیمو چیکارا

 

 کردیم...خواستم برات از قبلش بنویسم...ازخودم از بابامحمدحسینت...ازینکه بدونی ماچقدر همدیگرو

 

 دوست داریم وچقدر عاشق توهستیم...تویی که از مایی ... 

niniweblog.com

 اگه بخوام از تموم خاطراتمون برات بگم شاید خسته شی،شایدم هیجان زده...خیلی دوست دارم تو هم

 

 وقتی بزرگ شدی وخواستی مستقل شی واز پیشمون بری دنبال زندگیت،واقعن نیمه ی گمشده ت روپیدا کنی،

niniweblog.com

 همونی که قراره عاشقت باشه...همونی که قراره عاشقش باشی...چون اگه درست انتخاب کنی

 

 اونوقته که میفهمی عشق،زندگی،همسر،دوست،همراز،و....یعنی چی...

 

اونوقته که حاظری جونتم براش بدی...عشق خیلی قشنگه اگه پاک باشه...پاک بودنش رو خودت باید بفهم یعنی چی...

 

هروقت تونستی خودتو کامل بشناسی اونوقت میتونی پاکی عشق روهم

 

 درک کنی یعنی چیقلب

 

خیلی دوست داریم....مهدیار نازمون....

 

اینم یه عکس هنری از دستای منو بابامحمدحسین در 11فروردین 90

 

منو نفسم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)