قشنگترین طنین...
سلام پسرگلم.. اگه به اون موقعها باشه که بایدبگم سلام دانه برنجی مامان...خوبی مامان... خب بذار بقیه ی خاطراتمونو برات تعریف کنم...کجابودیم..آهان..اونجاکه اسمت شد دانه برنجی... خب 10خرداد با بابا محمدحسین رفتیم پیش دکترم برای کنترل...دوتایی کنارهم نشستیم تانوبتم شه... منشی صدام زد...رفتم داخل اما تنها،آخه عشقمو بهش اجازه ندادن بیاد تو... به دکترم سلام کردم اونم پروندمو گرفتو گفت برو روی تخت،لباستو بزن بالا..بعد یه مایعی ریخت روشکمم ویه دستگاهی گذاشت روش..،یه صداهایی میومد،صدا واضح ترشد،یه صدای قشنگو ناز،یه صدای آرومو دلنشینی که نمیتونم آرامشی که ازشنیدنش بهم دست داد...